در وادی دل, همچو پروانه سر گردانم چون شعله شمع در وزش بادم و بس حیرانم هستم و نیستم, ندانم که کی ام به کجا آمده ام در گرداب و حریم زندگی, چه سرگردانم واقف نشدم به روزگار و فردا هایش چون موج, سرکوبم به ساحل و بس حیرانم بر زورق بشکسته زمان همی بنشستم تا کی و کجا برد گم گشته منی که در طوفانم پری ت
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت